پاسدارانقلاب

پاسدارانقلاب
 

 

در قسمت اوّل، بخش نخست زندگی و افکار و فعالیت های سروش از تولّد، تا سالهای آغازین پس از پیروزی انقلاب اسلامی تحت عنوان «در سراب روشنفکری دینی» بیان شد. در این قسمت ادامه سیر زندگی و افکار سروش تا زمان حاضر در دو بخش تحت عناوین «در گرداب غربزدگی علمی» و «در مرداب دین ستیزی غربی» بیان می گردد.

روشن است که مطالعه قسمت اوّل برای فهم بهتر این قسمت ضرورت دارد چرا که نویسنده در صدد است سیر تحوّلات شخصیتی و فکری سروش را در گذر زمان مورد توجّه قرار دهد. لذا مطالعه قسمت اوّل به عنوان مقدّمه لازم توصیه می گردد.


دوّم: در گرداب غربزدگی علمی

چنانچه ذکر گردید، سروش با شخصیتی ظاهراً مذهبی و انقلابی و باطناً لیبرال وارد فضای سیاسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی گردید. امّا نگرش لیبرالیستی سروش تنها به مواضع سیاسی او ختم نشد و در حوزه معرفتی و علمی نیز به وضوح خود را نشان داد؛ حوزه ای که آسیب آن از مواضع سیاسی سروش و حتّی مواضع ضدّ دینی او در دهه 1370 به بعد، سنگین تر بوده است.


 

مقلّدی بی چون و چرا برای فلسفه غرب

 

هرچند سروش در دوران دانشجویی با فلسفه اسلامی آشنا شده بود و با نشر کتاب "نهاد نا آرام جهان" که تبیینی از حرکت جوهری بود، افرادی همچون استاد شهید مطهری را به خود امیدوار ساخت، اما وی در همان شهر لندن مقتدای دیگری برای خود یافته بود که هفت سال پیش از ورودش به شهر لندن، از جانب ملکه انگلستان مفتخر به لقب "سِر" شده بود و در سال ۱۹۷۲ که سروش پا به لندن نهاده بود، در سمت استادی منطق و روش علمی در مدرسه اقتصاد و علوم سیاسی لندن بازنشسته شده بود. این مقتدا کسی نبود جز، کارل پوپر.

خود سروش می گوید؛ «واقعیت آن است که نام پوپر از همان زمان [دوران دانشجویی در لندن] در ذهن و چشم من پررنگ شد. ایده ابطال پذیری او جاذبه ویژه ای برای من داشت و احساس کردم که سخنی متفاوت و قابل تامّل است. من در آن زمان از ایده های اجتماعی و سیاسی پوپر مطلقاً اطلاعی نداشتم.

مدخل ورود من به فلسفه پوپر، فلسفه علم و فلسفه تجربی بود، نه فلسفه سیاسی». اگرچه مطالعه ی سروش پیرامون آراء پوپر در حیطه ی فلسفه علم، در پی ریزی کتابی چون «علم چیست، فلسفه چیست؟» او نقش مهمی داشت و در ترجمه ای کردن علوم انسانی در ایران پس از انقلاب هم تأثیر شگرفی گذاشت، امّا تفکّرات پوپر، در تفکّر سیاسی سروش بسیار اثر گذار بود. وجهه ی اجتماعی پوپر که در کتاب «جامعه باز و دشمنانش» نقادی بر آراء افلاطون و هگل بود، دستاویز مناسبی برای سروش بود که به مدد آن به نبرد با مارکسیسم برود و در مناظره های تلویزیونی رو در رو با احسان طبری و فرخ نگهدار از حملات مارکسیست ها در برابر اسلام دفاع کند.



البته کتاب «ایدئولوژی شیطانی» نیز در راستای همین برخورد با آنچه او «دگماتیزم نقابدار» می نامید نوشته شده بود. که ملهم از آراء سیاسی پوپر بود. سروش خود می گوید: «در غرب هم گفته اند که مارکسیسم بعد از حمله پوپر در [کتاب] جامعه باز و دشمنان آن، دیگر در این جامعه کمر راست نکرد.» همین ایده فکری پوپر، دلیل به اصطلاح فلسفی سروش برای مخالفت با حکومت اسلامی در چند سال بعد گردید.

وی در مورد آشنایی با اندیشه های پوپر و نقد مارکسیسم این چنین با وَجد سخن می گوید: « به دنیای خیلی بزرگتری وارد شدم و مارکس را بسیار جذاب تر از آن یافتم که می پنداشتم. آثار او را پیدا کردم و خواندم، نقد پوپر بر او را هم بسیار جذاب یافتم و بدین ترتیب وارد فضای جدیدی شدم که صرفاً به دنبال نفی مارکسیسم نبود بلکه یک فضای فکری و فرهنگی تازه بود.» این فضای جدید همانطور که خود او اقرار می کند، صرفاً نفی مارکسیسم نبود بلکه خود یک نظام معرفتی غربی بود که منجر به دیدگاه های خاصّ در حوزه سیاسی هم می شد.

دیدگاه هایی که در دهه 1350 تا 1360 در سروش شکل گرفت امّا در دهه 1360 تا 1370 در لایه ای از تظاهر دینی و انقلابی گری مخفی ماند و در دهه 1370 به بعد دوباره خود را نشان داد.

 

کارل پوپر، مقتدای فکری عبدالکریم سروش در غرب


  • میدان داری در پروژه غربی کردن علوم انسانی

چنانچه ذکر گردید، عضویت سروش در انقلاب فرهنگی، نه تنها به جهت اسلامی کردن دانشگاه ها و تغییر رشته های غربی به اسلامی نبود، بلکه او اساساً با اینکه رشته های دانشگاهی را می توان با رویکرد اسلامی اصلاح کرد و یا علوم اسلامی تولید و جایگزین آن کرد از ابتدا مخالف بود. در سال ۱۳۶۰ در گفتاری از وحشی و بی‌وطن بودن علم سخن گفت و بیان کرد «علم ایرانی و غربی یا اسلامی و مسیحی نداریم» سخنان او باعث شد که دانشجویان پیرو خط امام در نقد او مقاله نوشتند و منتشر کردند و به دفاع از علوم انسانی- اسلامی پرداختند.

سروش در زمره اوّلین کسانی بود که سنّت تقلید از غرب و تدریس کتب ترجمه ای را در علوم انسانی پس از انقلاب پایه گذاری کرد. عبدالكريم سروش برنامه علمی خود را با ترويج معرفت‌شناسي مدرن و نقدگرايي در ايران آغاز كرد. پيش از این، زماني كه در ستاد انقلاب فرهنگي بود، رشته فلسفه علم را در ايران بنياد نهاده بود.

حال موقع آن بود كه با تدريس فلسفه علم و معارف درجه دومي چون فلسفه تاريخ، فلسفه علوم اجتماعي، فلسفه سياسي و فلسفه دين اذهان دانشجویان را به معرفت‌شناسي جديد غرب گرایش دهد. وی تلاش زیادی نمود تا علوم انسانی غربی را به عنوان علم ناب و خالص که همانند علوم تجربی کاملاً بی طرف و به دور از نگاه ایدئولوژیک است، در فضای دانشگاهی مطرح نماید.

يكى از كتابهاى مهم عبدالكريم سروش كتاب «علم‌چيست؟فلسفه‌چيست؟» اوست كه پيش از انقلاب نوشته است و در اوايل سال ۱۳۵۷ بارها تجديد چاپ شد. «علم چيست؟ فلسفه چيست؟» از اين جهت مهم بود كه سروش براى نخستين بار در ايران، فلسفه علم كارل پوپر را به صورت ترجمه‌ای وارد متون آموزشى دانشگاه ها و محافل علمى مي كرد. پس از آن نیز سیل ترجمه آثار فلاسفه غربی توسط وی و تقلید محض از مبانی فکری آنها، کار و تلاش شبانه روزی سروش شد.



وی چهار كتاب مهم در اين باب ترجمه كرد:«مبادي مابعدالطبيعي علوم نوين» نوشته ادوين آرتوربرت، «فلسفه علوم اجتماعي» نوشته آلن راين، «تبيين در علوم اجتماعي» نوشته دانيل ليتل، و «علم‌شناسي فلسفي» ترجمه ۱۶ مقاله از دانشنامه فلسفه ويراسته پل ادواردز. او در اين دوره همچنين بر ترجمه كتاب «منطق اكتشاف علمي» نوشته كارل پوپر، نظارت كرد.

 

گفتارهايي در اخلاق و صنعت و علوم انساني در سال 1366 با عنوان تفرّج صنع منتشر شد و سروش در آن مجموعه ديدگاه هايش را در دفاع از علم جديد و مخالفت با علوم اسلامی گرد آورد. سروش در اين كتاب صريحاً از در مخالفت با كساني در مي آيد كه به انديشه اسلامي و فقه و فلسفه اسلامي اتكا دارند.

سروش در کتاب «فربه­ تر از ایدئولوژی» علوم انسانی را همچون علوم تجربی می داند و بیان می کند که نگاه ایدئولوژیک به علوم، نگاهی از روی منفعت طلبی!! و تحریف علوم برای مقاصد ایدئولوژیک است؛ این در حالی است که خود وی در آثار مختلف، از جمله در کتاب «رازدانی، روشنفکری و دینداری» که در دهه 1380 منتشر کرد، صراحتاً به مبانی ایدئولوژیک غربی علوم انسانی و اینکه این علوم بر پایه تفکر اومانیستی و مادّی گرائی غرب استوار است، اعتراف می کند.

 

با این حال وی در کتاب فربه تر از ایدئولوژی می‌نویسد: «در جوامع ایدئولوژیک] صورت ایدئولوژیک دادن به همه‌ی امور، دامنه­ اش تا علوم(و بالاخص علوم انسانی) هم می­‌کشد. کسانی گمان می­‌برند که قوانین جهان و جامعه هم می‌تواند صورت ایدئولوژیک پیدا کند و دنبال فلسفه‌ی حزبی (یا ایدئولوژیک) و جامعه­ شناسی ایدئولوژیک می­گردند.

 

لنین آشکارا چنین می­گفت و پاره ­ای از هموطنان ما نیز چنین می­اندیشند. غافل از این که قوانین جهان و جامعه، قبل از آن که ایدئولوژی در جهان باشد، بوده­ اند و از پیش خود، صورت و ماهیتی دارند و جزو امور اختیاری و مصنوع نیستند که هر کس آن‌ها را مطابق میل خود بسازد»

 

اين همان تصوّري است که سروش بعد ها به صراحت بيان داشت. وي مارکسيسم و اسلام را از آن جهت که ايدئولوژيک اند يکسان مي انگارد و حق ورود ايدئولوژي به حوزه علم را نفي مي کند لذا علوم انساني اسلامي را بي معنا مي داند چرا که بر اساس آنچه وي از اساتيد غربي اش فهم کرده بود و در کتاب دانش و ارزش بيان کرد، ارزش و اخلاق از دانش جدا است و علوم بي طرف اند و ربطي به ارزش ها ندارند.

اين نافهمي و کج فهمي سروش، به خاطر تقليد محض از غرب بود. او نمي فهميد که فلاسفه غرب علوم انساني را بر اساس و پايه ارزش هاي ماترياليستي و اومانيستي بنا نهاده اند و به دنبال جهاني سازي اين ارزش ها هستند امّا با فرافکني از تساهل و بي طرفي ليبراليسم و علوم غربي سخن مي گويند. علومي که آنان غير ارزشي مي نامند مشحون از ارزش هاي اومانيستي است. البته اگر منظور از ارزش، ارزش هاي الهي باشد، علوم مدرن غربي از اين ارزش ها بويي نبرده بود. امّا با کمي دقّت روشن مي شود که خود اين اصل که ارزش ها نبايد به علوم انساني وارد شوند و علم وايدئولوژي يا علم و دين بايد از هم جدا باشد، يکي از مهمترين ارزش هاي نگاه سکولار به علم بود و سروش اين مساله را نمي فهميد.

 



دکتر رضا داوري از کسانی بود که راه سروش در تقلیدی کردن علوم انسانی را نادرست مي دانست. وی هنگام انتشار اولين ترجمه كتاب «جامعه باز و دشمنان آن» در ايران، این کتاب را در كيهان فرهنگي نقد کرد و اینگونه نوشت كه «علم و آزادي آري، التقاط نه» و سوال کرد که «اين پوپر كيست كه هم دشمنان انقلاب اسلامي در خارج از كشور اثر او را وسيله مخالفت كرده اند و هم در داخل جمهوري اسلامي گروهي برايش سر و دست و پا مي شكنند و مخالفت با او را مخالفت با مقدّسات مي شمارند.» اين نقد پوپر با پاسخ تند و پرخاشگرانه سروش مواجه شد.

سروش‌ بعد از پاسخ‌ مجدّد رضا داوري‌ به‌ وي‌ در نشريه‌ كيهان‌ فرهنگي، طي‌ نامه‌اي‌ اعلام‌ كرد كه‌ ديگر حاضر به‌ پاسخگويي‌ به‌ وي‌ نيست‌ و مسوولان‌ كيهان‌ فرهنگي‌ را - كه‌ در آن‌ زمان‌ از دوستان‌ و شاگردان‌ وي‌ بودند - مجبور به‌ انتخابات‌ از ميان‌ وي‌ و داوري‌ براي‌ چاپ‌ مطالب‌ كرد.

كيهان فرهنگي پس از اين واقعه به ناشر تمام عیار آراي سروش تبديل شد. همه یاران جدید وی در كيهان فرهنگي گرد آمده بودند. برخي از اين نام ها در سال هاي بعد بيشتر به گوش رسيد: سيدمصطفي رخ صفت، رضا تهراني، ماشاءالله شمس الواعظين، اكبر گنجي و ... در كيهان فرهنگي نام مرتضي مردي‌ها، مجيد محمدي، حميد وحيد و ديگران نيز به چشم مي خورد.

 

اينها همان کساني بودند که به دنبال نهادينه کردن اصول ليبراليسم و سکولاريسم در ايران ابتدا به توليد ادبيات علمي و سپس به تربيت نسل دانشگاهي و در نهايت به طراحي نظام سياسي اقدام نمودند و گفتمان اصلاحات در ايران را با همان نگرش غربي پديد آوردند. حلقه کيان و شاگردان سروش را بايد مهمترين ژايکاه معرفتي و نظريه ژردازي اصلاحات دانست.



سروش که مدّعی قداست زدائی از علم و عالمان بود و حتّی در طول دو دهه با تمام توان خود و شاگردانش، به قداست زدائی از اسلام و ساحت پیامبر اکرم پرداخت، وقتی پای پوپر به میان می آمد، چنان به او وفادار بود که گوئی از کسی دفاع می کند که از پیامبران الهی نیز بالاتر است!! وی در نامه ای به مناسبت روز فلسفه، به قول خودش پس از سی سال، خشم خود را از نقد دکتر رضا داوری بر پوپر اینگونه ابراز می نماید «سی سال پیش که آقای داوری جدال با پوپر را آغاز کرد و حمله عنیفی را علیه او سامان داد، البته رندی و زیرکی کرد. دشنام‌هایی کلان داد و پاداش‌هایی کلان‌تر از کلانتران گرفت. توده‌ای‌ها، لیبرال‌کُشی را آغاز کرده بودند و روحانیّت خام را به دنبال خود کشانده بودند.

داوری که در آرزوی نامی و نوایی بود، پا به میدان نهاد، ابتدا مقاله‌ای در کیهان فرهنگی نوشت، و پرده از روی «نفسانیّت» غرب برداشت و ذات فاسد و مستکبر و زوال محتوم آن را به «برهان» معلوم کرد. اما تحسینی نشنید... داوری، از پوپر آغاز کرد و انتقام هیتلر را از او گرفت ... پوپری که از فاشیسم هیتلری گریخته بود و چون نامداران بسیار دیگر، پس از تحمل دربه‌دری‌ها، به نیوزیلند رفته و سپس در انگلستان رحل اقامت افکنده بود...

 

حمله به پوپر، ادامه راه حزب توده بود، یعنی حمله به آزادی و حقوق بشر و جامعه باز غیراستالینی... به دنبال این حملات بود که لشکری از مهاجمان قلم به‌مزد به اردوی پوپرکوبان و پوپرکُشان پیوستند، و ادبیاتی پر از توهین و دشنام و خشونت و خصومت را در روزنامه کیهان تولید و ترویج کردند، و اسب وقاحت در میدان فصاحت دوانیدند.».

سروش در این نامه ، شخصیّت پنهان خویش را هویدا ساخته و هر آنچه خود از او در رنج است را به مخاطبش نسبت داده است. البته این مقاله در صدد بررسی و قضاوت در مورد صحّت و سقم اتّهامات سروش به داوری اردکانی نیست. بلکه به روی دیگر این اتّهامات توجّه دارد به این معنا که با بررسی روان شناختی و کنار زدن فرافکنی های سروش، شخصیّت خود وی را در اتّهاماتی که به داوری اردکانی زده است، می توان شناسایی کرد.



فرافکنی یکی از دفاع های روانی و به معنای نسبت دادن غیر ارادی رفتار ناهشیارانه خود به دیگران است. به طوری که گویی این ویژگی ها صرفاً در دیگری یا دیگران وجود دارد. فرافکنی یکی از مکانیسم های دفاعی ناخودآگاه انسان علیه اضطراب درونی خویش محسوب می شود.

 

در این معنی خواسته ها و انگیزه های غیرقابل پذیرش که شناخت آنها در «خود»، ممکن است موجب ناراحتی شود، به دیگران نسبت داده می شود. با این وسیله دفاعی، فرد می کوشد تا تمایلات نامناسب و ناپسند خویش را به دیگران نسبت دهد و در نتیجه خود را عاری از هرگونه عیب و نقص بداند و خود را از احساس گناه برهاند. با این وسیله دفاعی، فرد در مورد دیگران با مقیاس خویش قضاوت می کند. چه بسا ممکن است که فرآیند فرافکنی به طور ناخود آگاه اتّفاق افتد و فرد نسبت به آن بی اطّلاع باشد.

سروش داوری اردکانی را فردی می داند که «در آرزوی نامی و نوایی بود، پا به میدان نهاد.» و به این جهت که مشهور گردد به نقد پوپر پرداخت. و این دقیقاً احوال شخصی سروش در آغاز ورود به ایران و مقابله با مارکسیسم است. سروش می گوید مقابله داوری با لیبرالیسم و پوپر برای این بوده است که «پیشینه خود را تطهیر کند که نه انقلابی بود و نه دینی.

این بار تیر به هدف خورد و رویای دیرینش، تعبیری شیرین یافت. پس از آن بود که حاکمان قدرش را دانستند و درهای نعمت و حشمت را به رویش گشودند، و او با سرعتی که خود گمان نمی‌بُرد، از نردبان نام و مقام بالا رفت.» و این دقیقاً همان ایده های درونی سروش است، وقتی که پس از پیروزی انقلاب بدون هیچ سابقه مبارزه و بدون هیچ پیشینه معرفتی و مقبولیّت مردمی در فضای مذهبی ایران، وارد کشور شد و برای جبران خلأ معرفت دینی و سابقه انقلابی، از ابزار مقابله با مارکسیسم استفاده کرد و خود را در جامعه دینی ایران نه تنها تطهیر، بلکه تقدیس نمود!

شبيه همين فرافکني را در مصاحبه اي که در باب انقلاب فرهنگي و نقد آن داشت، و در قسمت اوّل مقاله آمد، نسبت به صادق زيبا کلام انجام داد. وي در آن مصاحبه در حمله با صادق زيبا کلام مي گويد «...حتي كسي مثل آقاي زيباكلام كه بارها از انقلاب فرهنگي حرف زده است.

اينجا بايد بگويم كه ايشان نه صادق‌اند و نه كلام زيبا مي‌گويند. ايشان چندين‌بار از انقلاب فرهنگي سخن گفته، گويي كه از مسوولان اصلي آن بوده و من به شما مي‌گويم كه مطلقا چنين نبوده است.» اين دقيقا فرافکني سروش و نسبت دادن نقاط ضعف خود به ديگران است چرا که اين سروش بود که نه عبد الکريم بود و نه سروش! و همواره حاج فرج الله دبّاغ درون او هويت خود ساخته و غير واقعي او را به چالش مي کشيد.



امّا فارق از تحلیل روانشناسی شخصیّتی سروش، باید دید این همه دفاع از پوپر برای سروش چه معنایی دارد؟ روشن است که سروش، به لحاظ معرفتی خود را به پوپر منتسب کرده بود تا از نام او آوازه جوید. وی در فضای روشنفکری با اندیشه های پوپر شناخته شده بود لذا احساس می کرد با انتقاد دیگران از پوپر پشتوانه معرفتی و اتّکاء خود را از دست خواهد داد. لذا است که وی نقد پوپر را تخریب و نقد خود می دانست و در طرف مقابل تجلیل از پوپر و بزرگداشت مقام او را عامل ارتقاء و بزرگی خود بر می شمرد.


  • دستمزد خوش‌خدمتی به فراماسونری و صهیونیسم

روشنفکری در غرب، همواره رابطه نزدیکی با فراماسونری داشته است. در ایران نیز، اوّلین روشنفکرانی که در غرب تحصیل نمودند و به ایران بازگشتند، به جرگه فراماسونرها پیوستند به گونه ای که گویی هویت روشنفکری با عضویت در فراماسونری تکمیل می شد. میرزا ابوالحسن‌خان شیرازی و میرزا صالح شیرازی از اولین ایرانیانی بودند که در انگلستان به فرقة ماسونی پیوست.

 

نخستین کسی که انجمنی‌ همانند فراماسونری را با نام فراموشخانه در ایران بر پا کرد، میرزاملکم‌خان و پس از او آدمیّت بود. جریان روشنفکری در دوره مشروطه و افرادی از جمله تقی زاده فراماسونر بودند و به اعتقاد بسیاری از تاریخ نگاران، فراماسونری هدایت کننده روشنفکران مشروطه بود. در دوره پهلوی نیز فراماسونری رشد عجیبی کرد و بسیاری از افراد مطرح و روشنفکرانی از جمله محمد علی فروغی که به دولت مستبدّ پهلوی کمک کردند، فراماسونر بودند. با پيروزي انقلاب اسلامي فعاليت‌هاي لژهاي فراماسونري در ايران رو به توقف نهاد و اعضای آن از ایران گریختند.

بی اعتقادی و عدم پایبندی به ادیان الهی و انبیاء(ترویج لائیسم)، تفسیر اومانیستی از عالم هستی، تسامح و تساهل مذهبی(ترویج پلورالیسم) اعتقاد به اباحی گری و آزادی(ترویج لیبرالیسم)، نظام تعلیم و تربیت و نظام علمی(با محوریت سکولاریسم)، تشکیل دولت جهانی با شعار برابری، برادری و آزادی،پیش برد اهداف استعماری بورژوازی صهیونیسم و انگلیس و آمریكا و دیگر سرمایه داران جهانی تحت عنوان پیشرفت و تمدّن از مهمترین اصول فکری فراماسونری است.

در طول سه دهه تاريخ انقلاب اسلامي سروش و شاگردان و اطرافیانش كوشيدند تا اصول موضوعه گفتمان ليبرال سرمايه‌داري را از دل اسلام استخراج و استنتاج كنند و تئوريهاي فراماسوني را با مستندات قرآني درآميزند. اين همان روشي بود كه عبدالكريم سروش و محمد مجتهد شبستري براي صورتبندي تئوري دين سكولار از پايان دهه 1360 در حلقه ماهنامه كيهان فرهنگي پيش گرفتند.

سروش از ارديبهشت 1367 تا هنگام توقف انتشار كيهان فرهنگي در زمستان 1369 به انتشار سلسله گفتارهاي قبض و بسط تئوريك شريعت پرداخت كه در آن تمام اركان ايدئولوژي ماسوني، از هرمنوتيك متن قدسي تا نسبي‌گرايي ديني تحت عنوان قرائت رحماني از اسلام جمع شده بود و ديري نپائيد كه در پائيز 1370 با انتشار ماهنامه كيان كوشش مستمر براي گسترش تفسير سكولار از اسلام انسجام و صورت تازهاي يافت.



علی احمدی و سروش در کنار فتنه گران

 


حلقه كيان، در نيمه اول دهه 1370، از يك سو با مشاركت مروّجان فراماسونري (مانند رامين جهانبگلو) به نهادينه ساختن تئوري جامعه مدني جان لاك (از نخستين فلاسفه فراماسون) پرداخت و از سوي ديگر، با انتشار آراء جناح موسوم به روشنفكران ديني مانند عبدالكريم سروش، محمد مجتهد شبستري، محسن كديور، محمدتقي فاضل ميبدي و... به قرائت سازي از متن قدسي قرآن روي آورد. در نگاه اوّل شاید فراماسونر بودن سروش ادّعایی اثبات نشده تلقّی شود. امّا شواهدی وجود دارد که تردید در ارتباط سروش و شاگردانش با جریان فراماسونری را به حد اقل می رساند.

 

یکی از مستندات این ادّعا، این است که کارل پوپر، استاد و مقتدای سروش که وی در تمام دوران فعّالیت علمی خود، او را تقدیس و تکریم می نمود از اعضای اصلی فراماسونری در انگلستان بوده است. گرچه سروش سعی می کند با عباراتی، پوپر را از اتهام ماسون بودن تطهیر نماید امّا خود پوپر به ماسون زاده بودنش اعتراف نموده است.

 

سروش در مورد نقد های داوری به پوپر می تویسد: «البته جای شکرش باقی است که مانند استاد فقیدش، از واژه‌های مأبون و مفعول و ماسون یهودی و... استفاده نکرده، گرچه هر دو، یهودی‌زاده بودن پوپر را همواره گناهی نابخشودنی شمرده‌اند!»  امّا مهمترین دلیل بر فراماسونر بودن سروش، اعطای جایزه صهیونیستی و فراماسونری اراسموس به وی، در سال 1383 ه.ش است.




 

عبدالکريم سروش آخرين کسى بود که در هنگام حيات پايه گذار کلوب سرى فراماسونری بيلدربرگ و با تصويب شخص وى، جايزه اراسموس را دريافت کرد. جایزه ای که یک نهاد فراماسونری و با هزینه فراماسونر های اروپایی آنرا اعطا می کند و در طول تاریخ خود، در دستان کسانی قرار گرفته است که بیشترین خوشخدمتی را به فراماسونرها کرده اند و از معیار های اعطای آن تلاش برای تقویت اصول و مبانی فراماسونری است و البته از این حیث، سروش که از پیروزی انقلاب اسلامی به مثابه یک «مقلد محض» تئوریسین هاى یهودى سرمایه دارى ظاهر شده، و اصول اباحی گری و لیبرالیسم، سکولاریسم معرفتی، تساهل و تسامح و پلورالیسم، لائیسم و دین ستیزی، را در دانشگاه های ایران نهادینه کرده است، واجد این معیار است. صوت زیر، سخنرانی شهریار زرشناس در مورد فراماسونر بودن سروش است.




سوّم؛ در مرداب دین ستیزی غربی

دهه 1370 به بعد را می توان دوران بروز شخصیّت پنهان سروش دانست. اگرچه برخی این دوران را دوران چرخش ایدئولوژیک و تغییر 180 درجه در افکار سروش می دانند امّا به زعم نویسنده و بر اساس آنچه تا کنون به طور مستند بیان گردید، تغییر و تحوّلی در افکار سروش رخ نداده است بلکه آنچه در این سالها اتّفاق افتاد، ظهور کردن شخصیّت و افکار حقیقی سروش بود که در این سالها در درون وی در حال شکل گیری و پرورش بود و پس از طی مراحلی از به اصطلاح تکامل!! در این دوران ظهور پیدا کرد.

بنابر این سروش سالهای 1370 و به بعد تکامل یافته و ظهور یافته همان سروش سالهای آغازین انقلاب است با این ملاحظه که رفته رفته با رشد ایده های ضدّ دینی و لیبرالیستی وی، نقاب نفاق و تزویر کوچکتر از آن بود که افکار او را پشت خویش مخفی نماید. ظهور تقابل سروش با دین اسلام از قبض و بسط تئوریک شریعت آغاز شد و نهایتاً به انکار وحی و نبوّت و ردّ صریح احکام دین و صدور حکم ارتداد وی از سوی مراجع تقلید انجامید.


  • قبض و بسط تئوریک شریعت در کیهان فرهنگی

چنانچه پيش تر اشاره شد، سروش از ارديبهشت ماه 1367 مجموعه مقالاتي را در ماهنامه كيهان فرهنگي به صورت منظم به رشته تحرير درآورد كه گرچه نظريه اي فلسفي و كلامي بود اما در فضاي سياسي و اجتماعي ايران هم اثر گذاشت. اين مقالات «قبض و بسط تئوريك شريعت» نام داشت كه در كتابي به همين نام نيز به چاپ رسيد. سروش در اين مقالات كوشيد با جداسازي مفهوم دين از معرفت ديني و ایجاد پیوندی از افکار سکولار با معرفت ديني و معرفت بشري (علم و فلسفه) اثرات عقل در فهم وحي را بررسي كند.

به بیان سروش جدايي دين از معرفت ديني و قراردادن معرفت ديني در ترازوي معرفت بشري به معناي آن است كه هر تحول در معرفت بشري به تحول در معرفت ديني منتهي مي شود و لذا دین در هر دوره ای بر اساس معرفت بشری فهم می شود و هرکس هم با توجه به نوع و میزان بهره ای که از معرفت و علوم بشری دارد، به نحوی دین را تفسیر و فهم می کند. همه این تفسیر ها غیر از خود دین است و هیچکدام از آنها بر دیگری برتری ندارد. در مقابل این تفکّر که ریشه در پلورالیسم دینی غرب و مباحث هرمنوتیکی مطرح شده در فهم متون مقدّس مسیحیت داشت، عالمان برجسته دینی از جمله آیت الله آملی لاریجانی، آیت الله مکارم شیرازی، آیت الله جوادی آملی و آیت الله جوادی آملی موضع گیری نموده و شبهات سروش را به تفصیل پاسخ گفتند. اما سروش در پاسخ، با روش همیشگی اش یعنی استفاده از جملات ادبی شامل شعر و نثر مسجّع و کلمات متکلّف سعی در مشوّش نمودن ذهن خواننده و آن‌گاه استنتاج بی استدلال نمود سروش در یکی از جوابیه هایش می گوید: «نقدها را بود آيا كه عياري گيرند؟ اين قلم خود را ناتوان نمي بيند كه در پاسخ نوشتاري طعن آميز و تمسخرآكند و نيش آلود، مقابله به مثل كند و اصناف تعبيرات خصمانه و موهن را در اين پاسخ به كار گيرد.

اما در اين كار فضيلتي نمي بيند و هنر را در اين بي هنري ها نمي جويد و روحانيون و فقه پيشگاني چون حجت الاسلام لاريجاني را مشفقانه تذكار مي دهد كه دفتر معرفت را به آتش مخاصمت نسوزانند و در محضر دانش، شرط ادب را فرونگذارند و جرعه صحبت را به حرمت نوشند و رقم مغلطه بر دفتر دانش نكشند و سر حق بر ورق شعبده ملحق نكنند و چون از فقه صفا و مروه فراغت حاصل كنند باري در وادي صفا و مروت نيز گامي بزنند و حال كه از قيل و قال مدرسه طرفي بسته و حظي اندوخته اند يك چند نيز خدمت معشوق و مِي كنند...»

دوگانگی شخصیتی که پیش از این، از آن سخن به میان آمد، در نامه ها و عبارات سروش به وضوح به چشم می خورد. سروش، در خطاب هایش به دیگران، همواره ضعف شخصیتی، معرفتی و اخلاقی خود را به گونه ای نشان داده است. وی در اغلب این موارد، با فرافکنی، نقاط ضعفی که از آن رنج می برد را به مخاطب خود نسبت می دهد تا از این طریق، مَرهمی برای آزار و رنجش درونی خویش فراهم سازد.




وی قلم خود را بَری از این می داند که به لحن طعن آلود و نیش آلود و تمسخر آمیز آلوده گردد، امّا دقیقاً همین کار را انجام می دهد و در سراسر نامه تلاش می نماید از زبان ادبی برای نیش و طعن و تمسخر استفاده نماید. سروش فقر ادب خود را در پس غنای ادبی مخفی می نماید و بی اخلاقی ترین رفتار ها و دشنام ها را در مقابل مخالفان خود در ظاهری کنایه آمیز و رنگ آمیزی شده با عبارات زیبا ارائه می دهد.


 

  • خروج از کیهان و شکل گی

    نظرات شما عزیزان:

    نام :
    آدرس ایمیل:
    وب سایت/بلاگ :
    متن پیام:
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

     

     

     

    عکس شما

    آپلود عکس دلخواه:







    برچسب‌ها: <-TagName->
نوشته شده در تاريخ شنبه 28 ارديبهشت 1392برچسب:سروش,همجنس گرایی,اسلام,تایید,زنا,محارم, توسط پاسدار
طراح قالب : { معبرسايبري فندرسک}